مطالب پر بازدید
مطالب تصادفی
تقاص

تقاص رفتنت را در شبی دلگیر خواهم داد

و گر یک روز باز آیی ! جوابت دیر خواهم داد

اگر آن روز آیی که دگر‌ کورم‌،نمیبینم

جواب عشق و مهرت را به ضرب تیر خواهم داد

نترس از من همه اینها فقط لاف است و ترساندن

زبانم را به وقت دیدنت تغییر خواهم داد

و مثل روزگار پیش اگر‌ مویت برون باشد

دوباره داد خواهم‌زد و بر تو گیرخواهم داد

ولی افسوس جشن ات شد و تو مال دگر‌ گشتی

اگر یک روز باز آیی جوابت دیر خواهم داد

#داوود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 5
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صبح دل

گر چنان آیینه ای، اینسان پریشانم چرا

بر سر زلف و نگاهت مات و حیرانم چرا

گریه بر گردون غمها میکنم بی اختیار

در فراقم کرده ای جان رابه قربانم چرا

تا دلم شد چاک ، در فکر گریبان کردنش

وقت آن آمد قلم آغشته با جانم چرا ؟

گرچه پیرم دررهش، قربان جانش میشوم

می‌کشد امید پیری ، عشق جانانم چرا

در خطای دیدگان ، ناز وادایش دیدنی

می‌برد در راه شوقش چون بیابانم چرا

چون نسیم صبح دل آکنده از عطر نوا

بر سر کوی فنا ققنوس دورانم چرا

تعداد بازدید از این مطلب: 10
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


جان آتش افتاده

آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو

قدحی غرق شرابم که پرم از می تو

به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت

بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو

ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را

می رود سوز زمستان به سراغ دی تو

هرکه باشد به دل و دیده خمار لب یار

در طوافت برود سوی دیار ری تو؟

من به جان آمدم ازحسرت گلخنده ی تو

مات و مبهوت بخوانم غزلی در طی تو

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 7
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عشق مادر

《 عشق مادر》

وصالش صحن دل را بیقرار است

دلش مملوه از مهر و قرار است

کلامی را به شرح و وصف او نیست

چون او لطف و کمالی از هزار است

حریمش نام گل را پایدار است

چو با آیینه ها همواره یار است

سخن را آب و رنگ و مهراونیست

دلش با عشق و نقش او قرار است

به عشق نام مادر شعر گویم

که در شورش نفس های بهار است

چو نامش را به دیوانها نویسم

که دور از خستگی درهرغبار است

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 10
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


روال کنونی

عطر تنت را

لای دفتر شعرهایم بریز

تا معنی عشق ، در شعر جاری شود

تا کلمات در معنی بوسه ها غلت زنند

تا گرده های بهاری تنت ، شعر بهاری بسرایند

ادامه بده...

چرا که عطرت، ایهام شعر هایم است

تو اگر نزد من باشی

به درد ها لبخند میزنیم

به رفتن ها سلام‌میدهیم

دشمنان را به آغوش میکشیم

بر زخم‌ها بوسه میزنیم

هنگام دویدن پرواز میکنیم

بودن تو برعکس روال تکراری کنونیست.

مرور خاطراتت بهانه ی زندگیست

بی تو...

وسط بی وزن ترین شعر جهان ساکن شده ام

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 7
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عشق یعنی

عشق یعنی که به دیدار تو بیمار شوم

تو دوا باشی و من باز خریدار شوم

پلک بگشا سحرت خیر ، به بالین من آی

عشق یعنی که به غمهای تو تیمار شوم

هر سحر چشم شما مبدا پرواز من است

عشق یعنی به گلستان تو پر بار شوم

چهره ات یاد دلم افتد و با هر نفست

عشق یعنی که من از مهر تو سرشار شوم

تعداد بازدید از این مطلب: 6
برچسب‌ها: شعر , داودشمسی , معشوق , شاعرانه ,
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


گیسوی تو

گر چه گاهی شعر من بر قامت گیسوی توست

بهترین‌محصول حالم در بَرِ ابروی توست

چادرت را سر کنی جنگ جهانی میشود

عامل این جنگ خونین هم سر تک موی توست

مثل زنبوری که شبگرد گلستان بوده است

صاحب این زحمتم، زیباییش کندوی توست

من شدم صیاد گیسوی رخ مهتاب تو

اینهم از لعل لبت در مستی و جادوی توست

شهر ویران گشته از ویرانی گیسوی تو

مست چشمانت که جانم در جهان کوی توست

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 31
برچسب‌ها: داودشمسی , شعر , شاعری , ادبیات , عشق ,
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شعر: مسمار

منو و تو هر دویمان عشق همین‌تکراریم

گر که تجدید شود مانده از آن افکاریم

شده تا صبح شوی باعث اشک دل او؟

هر چه رنجی کشمَش عاشق آن دلداریم

مدتی هست که صحرا شده این صحن دلم

هر چه خشکی شودش ، لاله ی آن گلزاریم

کوچه ی دلتنگی ام از درد دل بیمار گشت

هرچه باشد یادیاران بوده و مبهوت آن انکاریم

دائما رآفت تو بوده بر این شانه ی من

عشق هم گرتخته باشد ما فقط مسماریم

گویی ازهیبت چشمت این بیانم گنگ شد

عشق مصدوم شد و ما همچو یک آواریم

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 9
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نبض شعر

نبض شعرم کم بزن غم را، که سرریزم هنوز

با من از خنده نگو ، از گریه لبریزم هنوز

آسمان سهمگین امر هبوطش دست توست

نور مهتابی بتابان ، ماه گلریزم هنوز

هرچه باشد خشت جانم لعبتی ازگلعذار

قطره‌ی باران شدم از ابر آویزم هنوز

پرسشی درسینه ام حکم وصال ازفصل کوچ

برگ زردی از درختی، یاد پاییزم هنوز

جرعه جرعه سوختن دل را هوایی می کند

لیکن این درمان دردم رو به تجویزم هنوز

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 7
برچسب‌ها: داودشمسی ,
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0




تعداد صفحات : 1