مطالب پر بازدید
مطالب تصادفی
جان آتش افتاده

آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو

قدحی غرق شرابم که پرم از می تو

به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت

بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو

ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را

می رود سوز زمستان به سراغ دی تو

هرکه باشد به دل و دیده خمار لب یار

در طوافت برود سوی دیار ری تو؟

من به جان آمدم ازحسرت گلخنده ی تو

مات و مبهوت بخوانم غزلی در طی تو

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 8
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شیره ی انجیر

سخنت بند دل و شیره‌ی انجیر نشد

رشته های غزلم بسته به نخجیر نشد

به دل و دیده گرفتارم از این بیش مگر

که دل و دیده مرا قابل تصویر نشد

شب هجران تو ، آن روز که می‌کرد دلم

خواب در چشم و خیال از نظرم سیر نشد

آنکه بر چشم من آمد ، به سر کوی تو باز

بر در غیر تو از اشک ، دو صد شیر نشد

آنکه با زلف تو افتاد ز سر پنجه برون

کار او ، جز به دو ابروی تو ، تدبیر نشد

تا نیامد به سر کوی تو ، داود به دل

از پی قافله ، چون باد صبا ، پیر نشد

تعداد بازدید از این مطلب: 15
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


گیسوی تو

گر چه گاهی شعر من بر قامت گیسوی توست

بهترین‌محصول حالم در بَرِ ابروی توست

چادرت را سر کنی جنگ جهانی میشود

عامل این جنگ خونین هم سر تک موی توست

مثل زنبوری که شبگرد گلستان بوده است

صاحب این زحمتم، زیباییش کندوی توست

من شدم صیاد گیسوی رخ مهتاب تو

اینهم از لعل لبت در مستی و جادوی توست

شهر ویران گشته از ویرانی گیسوی تو

مست چشمانت که جانم در جهان کوی توست

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 31
برچسب‌ها: داودشمسی , شعر , شاعری , ادبیات , عشق ,
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


گلستان

نفسم بند آمد و مانند یک افسانه شد

گونه اش را بوسه ای آن هم چو یک پیمانه شد

در قمار شرط دل ، من هم چو دل ها باختم

این من عاقل پس از تو همچو یک دیوانه شد

دل به گیسوی تو و امواج دریا میزنم

مثل شهری که پس از تو همچو یک ویرانه شد

گل میاندازم ز بوسه چشم زیبای تو را

بادبان روسری، من را چو یک کاشانه شد

در کنارم‌چون تویی بی اعتنایی میکنم

دلبری کردم زاو، بعدش چو یک مستانه شد

مینویسم همچو چشمان خمارت یک غزل

خنده زد، گل ها شکفت و، بوستان گلخانه شد

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 10
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اندوه بزرگ

آری

اندوه بزرگی است ....

صدف خالی ساحل بودن

به تن گردنِ آویز ز رویای سحر

عاشقش باشی و میلت سوی راحل بودن

موج مواج تلنبار سپیدم در ذهن

شیشه ی رخسار مرا

سادگی در مژه ی سِحر به اندازه ی کاحل بودن

سوی اشک و نگهت بر در ایوان دلم

مرحل و حائل بودن

داود شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 8
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0




تعداد صفحات : 1