شعری از داود شمسیشاعر ملکانی
مطالب پر بازدید
مطالب تصادفی
نبض شعر

نبض شعرم کم بزن غم را، که سرریزم هنوز

با من از خنده نگو ، از گریه لبریزم هنوز

آسمان سهمگین امر هبوطش دست توست

نور مهتابی بتابان ، ماه گلریزم هنوز

هرچه باشد خشت جانم لعبتی ازگلعذار

قطره‌ی باران شدم از ابر آویزم هنوز

پرسشی درسینه ام حکم وصال ازفصل کوچ

برگ زردی از درختی، یاد پاییزم هنوز

جرعه جرعه سوختن دل را هوایی می کند

لیکن این درمان دردم رو به تجویزم هنوز

#داود_شمسی

نبض شعرم کم بزن غم را، که سرریزم هنوز

با من از خنده نگو ، از گریه لبریزم هنوز

آسمان سهمگین امر هبوطش دست توست

نور مهتابی بتابان ، ماه گلریزم هنوز

هرچه باشد خشت جانم لعبتی ازگلعذار

قطره‌ی باران شدم از ابر آویزم هنوز

پرسشی درسینه ام حکم وصال ازفصل کوچ

برگ زردی از درختی، یاد پاییزم هنوز

جرعه جرعه سوختن دل را هوایی می کند

لیکن این درمان دردم رو به تجویزم هنوز

#داود_شمسی

تعداد بازدید از این مطلب: 7
برچسب‌ها: داودشمسی ,
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0




می توانید دیدگاه خود را بنویسید



تعداد صفحات : 1