مطالب پر بازدید
مطالب تصادفی
صبح دل

گر چنان آیینه ای، اینسان پریشانم چرا

بر سر زلف و نگاهت مات و حیرانم چرا

گریه بر گردون غمها میکنم بی اختیار

در فراقم کرده ای جان رابه قربانم چرا

تا دلم شد چاک ، در فکر گریبان کردنش

وقت آن آمد قلم آغشته با جانم چرا ؟

گرچه پیرم دررهش، قربان جانش میشوم

می‌کشد امید پیری ، عشق جانانم چرا

در خطای دیدگان ، ناز وادایش دیدنی

می‌برد در راه شوقش چون بیابانم چرا

چون نسیم صبح دل آکنده از عطر نوا

بر سر کوی فنا ققنوس دورانم چرا

تعداد بازدید از این مطلب: 10
|
امتیاز مطلب : NAN
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0




تعداد صفحات : 1